تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

بازم جشن تولد

سلام شيطون بلاها خوبين گلاي من خوش مي گذره حسابي با شيطونيهاتون كه گاهي اوقات از حد و مرز رد ميشه و غير قابل كنترل ميشين آخه تلويزيون بيچاره چه گناهي كرده كه مدام روشن و خاموشش ميكنيد ديگه بايد يواش يواش بريم خونه خودمون مامان جون ديگه كفري داره ميشه خونه زندگيشو ريختين به هم طفلي نمي دونه وسايل خونه رو كجا بذاره از دستتون جونم براتون بگه تقريبا باربد هم به خوبي تارا راه ميره البته دستاشو جلو مي گيره كه نيفته از مبل و ميز هم خودشو مي كشه بالا دندوناي رديف پائينش هم دارن ميان ماشالا خوش اشتهاس و از اين بابت مشكلي وجود نداره تارا ماشالا در حال دويدن و كوهنوردي با داد و فرياد كمي غذا مي خوره و البته براي خوردن ميوه خيلي با اشتهاس ...
27 آبان 1390

واكسن

سلام شيطون بلا ها حالتون چطوره؟ امروز صبح رفتيم مركز بهداشت براي واكسن يكسالگي .مركز شلوغ بود .صبر كرديم تا نوبتمون شد. كلي بچه هاي بزرگتر از شما اومده بودن برا واكسن همشون كلي از ترس آمپول گريه مي كردن اتاقو تو سرشسن گذاشتن. من نمي دونم چرا بعضي از پدر و مادرا انقدر بچه ها رو از دكتر و آمپول مي ترسونن. درسته كه درد داره ولي خوبيش اينه كه سريعتر بيماري برطرف ميشه ولي كلا رفتار تربيتي مناسبي نيست كه بچه ها رو از دكتر و دارو مي ترسونن. يه پسربچه 6 ساله چنان گريه هايي مي كرد كه دل سنگ آب ميشد.به خانمه گفت اصلا مگه تو بلدي آمپول بزني ؟ خلاصه نوبت ما شد و فرشته هاي گلم فقط همون لحظه تلقيح واكسن گريه كردن و بعدش آروم شدن الهي فداشون...
23 آبان 1390

عجب مهمونی خوبی

سلام به دردونه ها حالتون خوبه گلای من. ایشالا همیشه سالم و سرحال باشین.براتون بگم که جمعه شب به سلامتی مهمونی جشن تولد شما تو خونه مامان جون برگزار شد. خیلی خیلی بهمون خوش گذشت البته یه تعدادی از مهمونایی که دعوت کرده بودیم نیومدن ولی خوب در کنار همه عزیزانی که لطف کردن و اومدن لحظات خوشی داشتیم.مهمونی از ساعت ٧ شب شروع شد تا حدود ١٢ البته آخرین مهمونا ساعت ١ نصفه شب رفتن بعدش ما موندیم یه خونه پر از بادکنک و کاغذای رنگی و میز و صندلی هایی که باید جمع میشد و بچه هایی که حاضر نبودن بخوابن.جای دوستان خیلی خالی بود . دخملم حسابی مجلس گردونی کرد والبته باربد خان هم از بغل بنده نیومدن پائین اگه می اومد پائین شروع می کرد به گریه بعد از شام ه...
22 آبان 1390

تداركات جشن تولد

سلام گلدونه هاي مامان حالتون چطوره .اگه خدا بخواد فردا قراره جشن تولد يكسالگيتون رو برگزار كنيم. هرچي از دست من و بابا  بر مياد سعي مي كنيم كوتاهي نشه و همه چيز به بهترين شكل ممكن انجام بشه ديروز بعد از ظهر من و خاله جون و باربد رفتيم دنبال كيك و تزئينات و لباس و ... امروز هم بابايي رفته دنبال بقيه كارا مهموناي عزيزمون رو هم دعوت كرديم .ايشالا كه ميان و به شادي همه چي برگزار بشه و به هممون خوش بگذره . امروز من دير تر از هميشه اومدم چون همكارام مأموريت رفته بودن و بايست به جاشون مي موندم .وقتي اومدم خونه بقيه حضرات رفتن بيرون و من و بچه ها باهم تنها بوديم بعد از كلنجار فراوان با خواب سرانجام ساعت 4:30 خوابيدن و من...
19 آبان 1390

.................يكسالگي

سلام فرشته هاي كوچولوي من تولدتون مبارك باشه ماشالا به جونتون امروز يكساله شدين و خداوند بزرگ و مهربون رو شكر ميگم به خاطر الطاف بيكرانش كه نازنينايي مثل شما رو بهمون عطا كرد. عزيزترين عزيزانم تك تك لحظات امروز براي من خاطره شيرين 17 آبان سال گذشته رو زنده مي كرد همش داشتم به سال گذشته فكر مي كردم كه چفقدر كوچولو بودين و امروز ماشالا برا خودتون قد كشيدين و در حال بزرگ شدن هستين. چه سالي بود با تمام پستي بلنديهاش تلخي و شيرين هاش گذشت و من از خداوند عزيز مي خوام كه لذت ديدن روز هاي زندگي شما رو از من نگيره و بتونم شاهد به ثمر رسيدن شما باشم. اميدوارم خداي بزرگ من و بابايي رو  در راه تربيت شما فرشته ها موفق كنه. تو اين ر...
18 آبان 1390

تب تارا

سلام به شيطون بلا ها حالتون خوبه الهي فداتون بشم من كه روزبروز ماشالا شيرين تر ميشين. بازم چند روزه براتون چيزي ننوشتم. تو اين هفته متاسفانه روز يكشنبه كه از اداره اومدم ديدم تارا بشدت تب داره و بيحاله بهش قطره و شربت دادم و اونروز طفلكم 4 ساعت خوابيد ولي وقتي بيدار شد هنوز بيحال بود شب برديمشون دكتر هر دوشون رو معاينه كرد و دارو تجويز كرد  . روز بعد كمي بهتر شد و لي تبش مرتب ميره و بر مي گرده امروز دوباره مي برمش دكتر. البته جونم براتون بگه با اينكه بيحال بود ماشالا يه ذره از شيطنتاش كم نشده و به امر شريف خرابكاري و ريخت و پاش به همراه داداش شيطونش تمام وقت مشغولن. روزي چند بارتمام خونه رو به هم ميريزين .كارمن فقط مرتب كردن و ...
11 آبان 1390

رشته مرواريد

سلام به عزيزاي دلم حالتون چطوره گلاي من ديروز غروب رفتيم خونه خاله من برا شام اونجا بوديم بعدش برگشتيم خونه مامان جون شما يه ذره تو ماشين خوابالو بودين وقتي رسيديم خونه تارا به اندازه نيم ساعت خوابيد و باربد هيچي. قبل سريال ستايش باربد خوابيد و ساعت حدود 11 اومديم خونه خودمون البته با اعتراض شديد بابا جون مواجه شديم كه بابا اين هفته نوبت شماست و امكان نداره بزارم بريد و ازين حرفا ولي خب حرف ما چربيد و اومديم خونه تقريبا قبل از 12 خوابتون برد البته منم بيهوش شدم. امروز صبح وقتي رفتم اداره هنوز خواب بودين تا ساعت 9 .بعد صبحونه و بازي دوباره 11 خوابيدين تا 1 منم ساعت 2 اومدم خونه . امروز تو اداره آرشيدا هم اومده بود. بهتر شده خدا ...
7 آبان 1390

خانه ما در هفته اي كه گذشت....

سلام سلام سلام ني ني هاي خوشگلم چند روزه براتون مطلب ننوشتم آخه نازنينا تو خونه كامپپيوتر دربست در اختيار شماست مگر ساعت 2 شب به بعد كه ديگه حالي برام نمي مونه از خستگي تو چند روز گذشته اتفاقات متعددي افتاده كه تا اونجا كه يادم مونده براتون مي نويسم. اول اينكه باربد در حال راه رفتنه و ديگه ترسش كم كم داره ميريزه . تارا هم كه شيطون و پر سروصدا از در و ديوار راست ميره بالا راستي باربد هم ديگه راحت از مبل ميره بالا بعد سرپا وايميسه و از پشتي مبل هم ميره بالا پرده رو مي كشه و با دستاي كوچولوش به شيشه پنجره مي كوبه باربد ديگه از ميز شيشه اي هم بالا ميره بعد ميره رو مبل و بر مي گرده قربونش برم هنوز بلد نيست از رو مبل بياد پائين ...
6 آبان 1390

طليعه آبان

سلامي چو بوي خوش زندگي به دلبنداي عزيزم حالتون خوبه فداتون بشم من امروز اول آبانه و اين ماه، ماه تولد شما فرشته هاست.ديگه بايد تدارك جشن تولد شما رو ببينيم اگه خدا بخواد . هفدهم اين ماه همون روز موعوده كه خدا در رحمتش رو باز كرد و به ما پدر و مادر منتظر عنايتتون كرد . البته اگر بخوام از اول اول بگم روز 27 اسفند 88 كه جواب قطعي آزمايش خون من اومد و 14 فروردين 89 كه دكتر تو سونوي اول گفت شما دوقلو هستين روزهاي فراموش نشدني زندگي من هستند. بطور خلاصه براتون بگم هنوز اينترنت اداره قطعه و من الان از فرصت كوتاه خواب عصر شما استفاده كردم و بالاخره تونستم بعد چند روز بيام سري به وبتون بزنم. دلم براي همه دوستان ني ني وبلاگي تنگ شده بود. ...
1 آبان 1390
1